جدول جو
جدول جو

معنی نه یک - جستجوی لغت در جدول جو

نه یک
(نُهْ یَ / یِ)
تسع. تسیع. (از منتهی الارب). یک جزء از نه جزء چیزی. (ناظم الاطباء). یک چیز از نه چیز. یک نهم. یک بخش از نه بخش
لغت نامه دهخدا
نه یک
یک نهم تسع
تصویری از نه یک
تصویر نه یک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سه یک
تصویر سه یک
یک سوم چیزی، ثلث، در بازی نرد، هنگامی که هر سه طاس با یک خال بنشینند. در قدیم تخته نرد را با سه طاس بازی می کردند، برای مثال گر شاه سه شش خواست سه یک زخم افتاد / تا ظن نبری که کعبتین داد نداد (ازرقی - ۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ده یک
تصویر ده یک
یک جزء از ده جزء چیزی، یک دهم، عشر، ده یوده
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ نُهْ یَ / یِ)
یک تسع. (ناظم الاطباء). یک نهم. نه یک. از نه جزء یک جزء
لغت نامه دهخدا
(نُ هََ / نَ)
کرمی است شبیه کیک که نیش وی به نیش زنبور ماند و آن را حرقوص نیز نامند. (منتهی الارب) (آنندراج). حرقوص. جانورکی است شبیه کیک. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ وَ / وِ وِ کَ دَ)
یک درمیان. (فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به یک درمیان شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ / یَ یِ نَ / نِ)
کنایه از خانه یک سقفه که در عرف یک منزله گویند. (آنندراج). در تداول عامۀ خراسان خانه یک طبقه
لغت نامه دهخدا
(سِ یَ / یِ)
سه یکه. سه یکی. ثلث. یک بهره از سه بهرۀ چیزی. (ناظم الاطباء). ثلث. یک سوم:
سه یک بود تا چاریک بهر شاه
قباد آمد و ده یک آورد راه.
فردوسی.
سه یک زآن نخستین بدرویش داد
پرستندگان را درم بیش داد
دو دیگر سه یک پیش آتشکده
همان مهر و نوروز و جشن سده.
فردوسی.
پیش از وی چنان بود که از جایی سه یک موجود خراج بود و از جایی پنج یک و همچنین تا شش یک رسید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 93). مقامر را سه شش میباید ولیکن سه یک می آید. (گلستان چ یوسفی ص 189).
، شراب ثلثان شده:
با چار لب دو شاهد از می
سه یک بخور و روان برافروز.
خاقانی.
رجوع به سه یکی و سیکی شود، نوبۀ سه یک. و آنرا حمی الغب و حمی المثلثه نیز نامند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ یِ)
عشاره. عشر. معاشر. (منتهی الارب). عشیر. یک قسمت از ده قسمت. عشریه. یک دهم. یک از ده. از ده یکی. یک بخش از ده بخش چیزی. (یادداشت مؤلف). یک حصه از ده حصه. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). معشار. (ترجمان القرآن) :
ز ده یک درم می رسیدی به گنج
نبودی جز این تا سه سال ایچ رنج.
فردوسی.
سه یک بود تا چاریک بهر شاه
قباد آمد و ده یک آورد راه.
فردوسی.
ز ده یک که من بستدم پیش از این
ز باژ آنچه کم بودیا بیش از این.
فردوسی.
چو غرواشه ریشی به سرخی و چندان
که ده ماله از ده یکش بست شاید.
لبیبی.
گفتند ما را اجازه ده تا اینجا باشیم... ترا ده یک دهیم. (قصص الانبیاء ص 50).
نبینی که ده یک دهان خراج
به دهلیز درویش دزدند باج.
نظامی.
چو دشمن خر روستانیی برد
ملک باج و ده یک چرا می خورد.
سعدی.
از پیشکش که به درگاه محلی آوردند ده یک بازیافت و فیمابین مشارالیه و پیشکش نویس قسمت می شود. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 14). آنچه هرکس پیشکش نماید و از آنچه به انعام داده شود یک بار یافت و از جملۀ ده یک دوده یک در وجه مشرف مقرر است. (تذکرهالملوک ص 14). از ده یک انعام و ده نیم پیشکش نیزرسوم دارد. (تذکرهالملوک ص 16).
- امثال:
دو ده نیم بهتراز یک ده یک است، چون به نفع قلیل قناعت ورزی بیشتر حاصل کنی. (یادداشت مؤلف).
- ده یک ستان، ده یک گیرنده. آنکه ده یک چیزی را می گیرد. (ناظم الاطباء). عشار.
- ، زکوه گیرنده. (ناظم الاطباء).
- ده یک کردن، از ده حصه نه حصه را بردن و یک حصه باقی گذاشتن. (ناظم الاطباء).
- به مرتبۀ اعشار بردن. (ناظم الاطباء).
- ده یک گرفتن، عشر از مال کسی ستاندن، عشر. عشور. تعشیر، ده یک گرفتن از اموال کسی. (منتهی الارب).
- ده یک گیر، عشار. ده یک ستان. (یادداشت مؤلف).
- ده یک گیرنده، ده یک ستان. عاشر. عشار. مأکس. (منتهی الارب). رجوع به ترکیب ده یک ستان شود
لغت نامه دهخدا
(بَرْ، رُ اَ گُ تِ کَ / کِ دَ)
در یک خانه باهم زیستن. هم منزل شدن، دوست یکدل شدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از یکی نه یکی
تصویر یکی نه یکی
یک در میان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهیک
تصویر نهیک
گزافکار، دلیر، نیکخوی، تیغ بران
فرهنگ لغت هوشیار
ثلث (بازی نرد در قدیم) سه عدد خال یک که سه طاس با هم آورند: گر شاه سه شش خواست یک زخم افتاد تا ظن نبری که کعبتین داد نداد... (تزرقی چهار مقاله 71)، یک سوم 3، 1 ثلت
فرهنگ لغت هوشیار
یک جزو از ده جزو چیزی یک دهم عشر، نوعی مالیات یا عوارضی که باملاک و اراضی تعلق میگرفت عشریه
فرهنگ لغت هوشیار
ثلث، یک ثلث، یک سوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
یک سهم از سه سهم، نوعی قرارداد زراعی بین مالک زمین و مستاجر
فرهنگ گویش مازندرانی